امیرمهدیامیرمهدی، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

امیرمهدی کوچولو

خداجونم دوستت دارم😍

جایتان خالی بخندید

1392/2/9 21:22
383 بازدید
اشتراک گذاری

شیطونی های من نسبت به قبل خیلی بیشتر شده مثلا به محض اینکه سوار ماشین میشم به دنبال سویچ می گردم تا ماشینو روشن کنم یا اینکه مرتب شیشه ماشینو بالا و پایین می کنم همچنین خیلی به خودم فشار می آرم تا در ماشینو باز کنم برای همین از همون ابتدا که سوار ماشین میشم مامانم مرا با حرفها و قصه هاش سرگرم میکنه تا فکر مرا مشغول کنه که از این کارا نکنم.

طبق معمول امروز هم که مرا از مهد به خونه می آورد شروع کرد به داستان سرایی از هاپو و پیشی و موشی و ......غافل از اینکه من داشتم خوابای ناز می دیدم.

 

 

به به!!! خواب به اندازه موهام ( که به هم چسبیده اند) می چسبه:

 

 

البته بعداز اینکه بیدار شدم تلافی کردم یک خودکار برداشتم و هرجا که دوست داشتم نقاشی کردم.

تازه خیلی هم از این کارم احساس رضایت می کردم.

 

یک معما در ادامه مطلب:

 

اگه گفتین این چیه؟

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

منم دیگه
9 اردیبهشت 92 23:04
حباب


آفرین بر شما
اگه میشه خودتونو معرفی کنید تا بیشتر باهاتون آشنا شوم.
آقا آرمان
10 اردیبهشت 92 9:29
امیرمهدی فکر کردی خیلی زرنگی این یک حباب در یک لیوان است که شبیه یک لامپ ته شکسته معلوم میشه
دوست عزیزم در مشهد دعاگویت هستم
جوابشو برایم بگزار اگر درست بود

سلام
آفرین بر تو بچه باهوش
خوشا به حالت
برای ما هم دعا کن عزیزم.
مریم مامان سلما
10 اردیبهشت 92 21:10
جبرئیل آمده بود .. علی و جمله ملائک بودند .. و محمد، عرق وحی به پیشانی داشت .. و خدا داشت ترنم می‌کرد !! در میان سخنانش، غزلی نغز سرود ... نام آن شعر نکو ، "حضرت زهرا" بود! ******************** سلام بانو! عيدت و روزت مبارك
الهام مامان علیرضا
15 اردیبهشت 92 18:06
خوب بخوابی عزیزم.