هفتادروزگی امیرپارسا
تقریبا دو ماهی می شد که امیرپارسارو ندیده بودم این دفعه که دیدمش فکر میکردم عروسکه دوست داشتم دستاشو محکم بفشارم یا اینکه دست تو چشماش بکنم که متاسفانه یا خوشبختانه بزرگترا مانع می شدن و نمیگذاشتن به هدفم برسم خلاصه اونم کوتاهی نمیکرد و برام زبون درمی آورد اینطوری:
اما موقعی که متوجه می شد مقابل دوربین مخفی قرار گرفته مثل بچه های عاقل ژست می گرفت اینطوری:
خوب پارساخان نقشه هایی برات دارم که ایشالا سر فرصت!!!!!!!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی