بعضی ازکارهای من در سن 34 ماهگی

وااااااای خدای مهربون خیلی دوستت دارم به خاطر اینکه دیگران مرا دوست دارند به

خصوص مامانم که وقتی از دستم عصبانی میشه به شوخی میگه من دوستت

ندارم اما من بلافاصله بهش میگم من بابانم رو ( بابایم) دوست دارم.( یعنی چی؟

یعنی دوستم نداری  نداشته باش خوب مهم نیست)

مفهوم سرد و گرم رو که کاملا برعکس میگم اگه سردم باشه میگم گرمه پتو بیارین

و اگه گرمم باشه میگم کولر را روشن کنید من سردمه. (همه رو کاملا سردرگم می

کنم اگه یکی دوبار هم درست منظورم رو بفهمونم باورشون نمیشه و کاملا برعکس

عمل می کنن)

اگه لقمه بزرگی رو توی دهنم بگذارن میگم این سنگینه. ( یعنی بزرگه )

عدد مورد علاقه ام 2 می باشد مثلا دوتا دوست دارم دوتا ماشین دارم دوتا لباس

دارم و دوتا .......

از نظر من ساعت همیشه هفت ونیمه.

وقتی که آبجیم میخواد به کلاس بره  اصرار دارم که اجازه بده من با دوچرخه اونو

برسونم. ( اعتماد به نفسمو ببین!!!!)

هروقت که گلدسته امامزاده سیدمحمد (ع) رو میبینم می گم امامزاده سلاااااام ...

دوسستت دارم.

شاپرک رو شاکرم صدا میزنم.

بازی با درهای اتوماتیک رو هم به اندازه تاب و سرسره دوست دارم اصلا برام یه

معماست که چرا وقتی نزدیکش میشم باز میشه و وقتی که از اون دور میشم

گبسته می شه گاهی وقتا هم خیلی قرص و محکم وسط دو تا در می ایستم تا

اصلا بسته نشه حالا برام مهم نیست که این کار خطرناک باشه یانه!!!!!

چند شب پیش هم یه هیولا توی حیاط خونه ما پیدا شد که بعداز دیدنش حدود نیم

ساعت سر جام میخکوب شدم و در حالیکه انگشتم را به شدت می مکیدم بهش

زل زده بودم و داشتم نقشه می کشیدم که آیا بهش نزدیک بشم یا نه اما با جیغ و

سروصدای آبجی و مامانم فهمیدم که باید موجود خطرناکی باشه و بعد فهمیدم که

اسمش مارپولکه. ( مارمولک )

وقتی کسی زنگ میزنه و کار بابام یا داداش یا آبجیم داره بلافاصله میگم بابام رفته

اداره وحید رفته مغازه و مهشید هم رفته کلاس. ( حالا میخواد هرجا که باشن )

سرک کشیدن تو خونه همسایه رو که اصلا دوست ندارم اما اینجا یه پیشی منو به

دنبال خودش تا در خونه همسایه کشوند.