خاطرات چهار روزه من در بهشت
امسال سال تحصیلی جدید رو از بهشت شروع کردم اما متاسفانه سه چهار روز بیبشتر اونجا نبودم.
یک بهشت کوچک پراز فرشته های کوچولوی ناز نازی.
خوب بهتره با زبون ساده بگم که با توجه به مسیر خونه با مدرسه ی مامانم, مهد کودک من هم عوض شد و از شازده کوچولو به بهشت کوچک رفتم و این شد شروع بداخلاقی و ناسازگاری من.
البته خاله های اونجا هم خیلی مهربون بودن اما محیطش برام غریب بود و یکی دو روز اول که کارم گریه بود.
مامانم باهام می اومد داخل مهد و با یک نقشه ماهرانه با خاله ها منو سرگرم می کرد و جیم می شد اونوقت من می موندم و یک محیط کاملا غریب و تعدادی بچه که هیچ کدوم زبون همدیگه رو نمی فهمیدیم.
خلاصه سه چهار روز اینقدر پافشاری کردم تا برنده شدم و بابا و مامانم تصمیم گرفتن منو پیش دوستان و خاله های قبلی ام در مهد شازده کوچولو ببرن.
حالا هم خدارو شکر من که مشکلی ندارم با بابام به مهد میرم در عوض مامانم مسیرش به مسیر من نمی خوره و باید با تاکسی تشریف ببره مدرسه تازه اگه تاکسی زود سر راهش سبز بشه وگرنه سریال بازم مدرسم دیر شد تکرار میشه.