امیرمهدیامیرمهدی، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

امیرمهدی کوچولو

خداجونم دوستت دارم😍

شب زنده داری من

1392/12/21 1:39
277 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان عزیزم

 

حالتون خوبه؟

 

خیلی وقته که خبری ازتون ندارم یا بهتر بگم که خیلی وقته که به

 

وبلاگم سری نزدم.حالا هم که اومدم ساعت 1 بامداده.

 

آخه من هر روز که از مهد بر میگشتم اجازه نمیدادم حتی لباسامو

 

دربیارن سریع خوابم می برد اینطوری: (طبق معمول دستم داخل

 

روکش بالش و اون یکی دستم در دهان)


 

 

  اما امروز تا ساعت 5 عصر بیدار بودم و ساعت 5 زدم به خواب تا

 

ساعت 11/5 شب خوابیدم .

 

اون موقع که بیدار شدم بابام و آبجی و داداشم خواب بودند و فقط

 

مامانم بیدار بود و داشت کارهای عقب مونده شو انجام می داد من

 

هم به خیال اینکه الآن صبح شده خیلی ریلکس و راحت با صدای بلند

 

حرف میزدم و شعر میخوندم و ........

 

انگار نه انگار که مامان بیچاره صبح باید به مدرسه بره.او همچنان چرت

 

میزد و گاهگاهی به حرفای من گوش میداد و یه لبخند زورکی هم

 

میزد.( خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است )

 

با شیوه ها و ترفندهای مختلف میخواستم مامانم رو بیدار نگهدارم یه

 

بار کتاب می آوردم که برام بخونه یه بار دوربینو مقابلش میگرفتم و

 

میگفتم بالارو نگاه کن تا من عکس بگیرم. اونوقت به جای عکس گرفتن

 

از او از بالا عکس می گرفتم اینطوری:

 

 

 

 

یه بار هم عمو زنجیر باف رو میخوندم که مامانم بله بگه تا خوابش نبره.

 

خلاصه اگه مامانم فردا به موقع سر کار برسه هنر کرده.

 

حالا هم که مامانم خواب از سرش پریده و مشغول نوشتن این پست

 

است ازش تقاضای بیسکوییت کردم او هم که می دونه اگه دور بجنبه

 

همه رو از خواب بیدار میکنم سریع به درخواستم پاسخ داد:

 

 

 

 

اما نمیدونم در این بیسکوییت چه حکمتی بود که تا خوردم خوابم برد

 

البته در این ساعت:

 

 

 

شب بخیر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)