اولین زلزله ای که تجربه کردم
حدودو ساعت 9 شب بود که جایتان خالی شام خوردیم و به خانه مادربزرگم رفتیم چون عمه هایم عازم کربلا بودن رفتیم باهاشون خداحافظی کنیم و التماس دعا بگیم. همینطور که نشسته بودیم و سرگرم صحبت بودیم صدای خیلی وحشتناکی به گوشمان رسید به طوری که احساس کردیم شی ء سنگینی به شدت بر روی زمین افتاد که بلافاصله همه باهم گفتند زلزله شد و همه ریختند بیرون.
مامانم هم منو بغل کرد و با شتاب بیرون رفت دیگه نه کلاهی و نه کاپیشنی.... برخلاف همیشه.( مگر من جرأت داشتم بدون کلاه و لباس گرم بیرون برم؟؟؟)
خلاصه یکی دو دقیقه بیرون بودیم اما دوباره همه اومدیم داخل . بعد هم ما به خانه آمدیم و زدیم به خواب .
انگار نه انگار
این هم گزارش مرکز لرزه نگاری کشور :
۱۳۹۳-۱۲-۱۷ ۲۲:۱۳:۳۲.۸ | ۴.۳ | ۳۰.۰۳۷ | ۵۶.۵۳۴ | ۱۰ | بردسير، کرمان * |
چند جمله ای از زبان مامانم:
خوب این هم یک هشدار از طرف خداوند است هیچکس از آینده اش خبر ندارد ما هم از همه دوستان و آشنایان حلالیت می طلبیم و التماس دعا داریم.
اللهم اغفر لی و لوالدی و للمومنین و المومنات. آمین یا رب العالمین