جشن عبادت دختردایی عزیزم فاطمه خانم
یکی از خاطرات ایام نوروز من جشن عبادت دختردایی ام بود.
روز به یاد ماندنی بود دایی و خاله ها و عموها و عمه های فاطمه خانم همه جمع بودند و با هم گفت و شنودی داشتند و شاهد این جشن باشکوه و صمیمی بودند.
از اونجایی که من معمولا عصرها چندساعتی می خوابم اونروز کمی دیر به مراسم رسیدم اما در عوض حسابی جبران کردم و تا می تونستم با بچه ها بازی و شیطنت کردیم .
طبق معمول جشن با پذیرایی ( چایی و شیرینی و آجیل و میوه) شروع شد و بعد چادر نماز گل گلی فاطمه خانم توسط خالجان بزرگم یعنی عمه جان بزرگش بریده شد:
سپس مراسم بریدن کیک توسط فاطمه خانم انجام شد:
بعد هم همه کیک را نوش جان کردند ( به اضافه ساندویچ پنیر و سبزی )
مامانم میگه من هم وقتی چهارده سال و شش ماه و پانزده روزه شدم به سن تکلیف می رسم و باید در انجام فرائض دینی ام کوشا باشم.
فاطمه جان ، امیدوارم در انجام فرایض دینی موفق باشی .
این گل خوشگل هم تقدیم به تو گل زیبا:
و در پایان چند عکس یادگاری و مراسم خداحافظی و ....
نخود نخود هرکه رود خانه خود