امیرمهدیامیرمهدی، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

امیرمهدی کوچولو

خداجونم دوستت دارم😍

چند خاطره از خاطرات تابستان 94

1394/6/6 19:02
542 بازدید
اشتراک گذاری

گل بسم الله که اولین بار یکی از دانش آموزان مامانم بهش نشون داد و براش خیلی جالب بود.


 

نیمه شبی که تقاضای خرگوش کردم و چون در دسترس نبود از نوع مصنوعیش رو برام آوردن  و من سریع گول خوردم و به خواب رفتم .

 

این هم جسد مگسی که از خواب بیدارم کرد آخه  نمی دونم اون شب چرا خوابم نمی برد و مامانم به هزار بدبختی تونست خوابم کنه و هنوز چشمش به هم نیومده بود که با وز وز کردن این مگس صدای گریه ی من به هوا رفت .

 

اینجا هم با هزار ترس و لرز می خواستم از یک چشمه ی آب عبور کنم:

 

هنگامی که لوله جارو برقی برای من حکم یک دوربین یا تلسکوپ رو پیدا می کنه:

 

وقتی که یکمرتبه وسط حوض آب سرد بپری چه حسی بهت دست میده:

 

اما کم کم عادت می کنی و لباستو در میاری تا از شنا کردن بیشتر لذت ببری

 

این هم اولین فوتبال دستی که خریدم :

 

از درخت بالا نرو جورابات پاره میشه به بابات گفته میشه یه پفک خورده میشه:

 

آخه این چه کاریه که اینقدر به خودت فشار میاری؟؟؟

میخام اتم بشکافمتعجب

 

یک ضدحالی بامزه وقتی که متوجه میشم میخوان ازم عکس بگیرن:

 

وقتی که من نقش قالی میشم:

تا خاطرات بعدی خدانگهدار

پسندها (2)

نظرات (0)