امیرمهدیامیرمهدی، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

امیرمهدی کوچولو

خداجونم دوستت دارم😍

یکی از خاطرات شیرین مامانم در سال ۸۹

1394/11/16 20:28
329 بازدید
اشتراک گذاری

مامانم میگه:

اسفند ۸۹ بود که یهویی تصمیم گرفتیم به  اتفاق عمه صولت دخت به پابوس امام رضا(ع) برویم. اونم یه مسافرت ۵ روزه با قطار که دو روزش تو راه بودیم و سه روز در مشهد.بابا هم باهامون نبود.(4 نفری)
 

جای همگی خالی زیارت اون سال خیلی بهمون خوش گذشت چون از طرفی تو فصل زمستون بود و حرم نسبتا خلوت بود و به راحتی می تونستیم زیارت کنیم و از طرفی مصادف شد با تولد آبجی مهشید.

همونجا تصمیم گرفتیم یه جشن کوچک برپا کنیم و تولد مهشیدخانمو جشن بگیریم اما تو مسیر حرم تا هتل هرجا که رفتیم یه قنادی هم پیدا نشد که کیک تولد بگیریم به قول خود مغازه داران که می گفتن این نزدیکیهای حرم قنادی پیدا نمیشه چون براشون سودی نداره.

از آنجایی که فرصت کم بود یه دونه کیک صبحانه با یه دونه شمع شماره 7 و بادکنک و فانوس و  کادوی تولد خریدیم و به هتل برگشتیم و بساط یه جشن ساده اما بسیار لذت بخش و به یادماندنی برپا کردیم.

اینم عکسای یادگاری از اون روز به یادماندنی:

( شمع از کیک بزرگتره) قه قهه

 

 

این لباس هم, هدیه عمه جان به مهشیدخانم:تشویق

 

هدیه داداش وحید هم این اسکوتر که داره جفت و جورش میکنه:تشویق

 

 

هدیه منم یه عروسک آوازخون بود که مهشیدخانم با دیدن اسکوتر زیاد به اون توجهی نکرد.قهر

 

 

مهشیدخانم اینقدر ذوق و شوق جشن تولد رو داشت که بعداز حمام حتی موهاشم خشک نکرد.خنده

 

این هم یه خاطره جالب از همون سفر که رفته بودیم سر قبر عالم ربانی نخودکی سوره یس بخونیم مهشید خانم از فرصت استفاده کرد و بدون توجه به اطرافیان قرآن رو برداشت و مثلا شروع کرد به قرآن خواندن چون هنوز کلاس اول بود و سواد چندانی نداشت.

صندلی هم از یه بنده خدا بود که رفته بود فاتحه بخونه و برگرده.راضی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)