شهادت امام جواد (ع) تسلیت باد
خاطرات چهار روزه من در بهشت
امسال سال تحصیلی جدید رو از بهشت شروع کردم اما متاسفانه سه چهار روز بیبشتر اونجا نبودم. یک بهشت کوچک پراز فرشته های کوچولوی ناز نازی. خوب بهتره با زبون ساده بگم که با توجه به مسیر خونه با مدرسه ی مامانم, مهد کودک من هم عوض شد و از شازده کوچولو به بهشت کوچک رفتم و این شد شروع بداخلاقی و ناسازگاری من. البته خاله های اونجا هم خیلی مهربون بودن اما محیطش برام غریب بود و یکی دو روز اول که کارم گریه بود. مامانم باهام می اومد داخل مهد و با یک نقشه ماهرانه با خاله ها منو سرگرم می کرد و جیم می شد اونوقت من می موندم و یک محیط کاملا غریب و تعدادی بچه که هیچ کدوم زبون همدیگه رو نمی فهمیدیم. خلاصه سه چهار رو...
نویسنده :
امیرمهدی و مامان
15:22
جشنواره سیب و گلابی
برای گردش به جشنواره سیب و گلابی به گلزار رفتیم که الحمدلله به خیر گذشت چون دو خطر بزرگ از بیخ گوشم رد شد اول اینکه دور از چشم بقیه سر از وسط جاده درآوردم که وقتی چشم مامانم بهم افتاد نفهمید که چه جوری بدون کفش خودشو به من برسونه. دوم اینکه کتری آب جوش را که تازه از روی آتش برداشته شده بود رو بلند کردم که واقعا خدا رحم کرد که روی پاهام نریخت. خدایا از تو ممنونم که همه جا یار و یاور بنده هایت هستی. اونجا الاغ سواری هم کردیم. ...
نویسنده :
امیرمهدی و مامان
15:41
یک واقعیت تلخ
ای خدای مهربون منو ببخش اصلا دوست نداشتم اینطوری بشه. به جای اینکه ثواب کنم کباب کردم. ماجرا از این قرار بود که ما تعدادی ماهی کوچک داخل حوض خونه داشتیم که گاهگاهی منو سرگرم می کردن. البته من خیلی دوستشون داشتم حتی زیر بارون هم ول کنشون نبودم: من هم هرچی که دلم میخواست بهشون می دادم از سبزی و برگ گرفته تا برنج و خورده های نان. اونا هم بی زبونا اعتراضی نمی کردن و نوکی بهشون میزدن و خلاصه........ یه روز که مامانم مشغول شستن حیاط بود من بسته تاید را برداشتم و سراغ ماهیها رفتم و حسابی ازشون پذیرایی کردم. با اینکه آب حوض را به طور کامل تخلیه و تصفیه کردیم اما متاسفانه دیگه دیر شده بود و ن...
نویسنده :
امیرمهدی و مامان
15:40
نوه های خاله جان من
این عکس علی اکبر جونه که فکر می کنم داره تمرین ژیمناستیک می کنه تا بتونه پاهاشو 180 درجه باز کنه. موفق باشی عزیزم این هم علی اکبر ( اخماشو ببین ) با امیر رضا ( پسر دایی اش ) که ظاهرا در حال اعتراض به کسی یا چیزی هستن. باز هم علی اکبر با فاطمه جون (دخترخاله اش). خجالت نکش عزیزم این فقط یه عکس دوستانه است. ماشالا به این خانم کوچولو با این ژست قشنگش. این هم یگانه خانم که 5 ماه از من کوچتره. ...
نویسنده :
امیرمهدی و مامان
20:45
آموزش جدید من
این روزا مامانم خیلی گرفتاره و فرصت نداره که لحظه های خوب مرا با دوربین شکار کنه آخه دشوارترین آموزش را برای من شروع کرده و اون هم آموزش دستشویی رفتنه (معذرت میخوام) . بیشترین کلماتی که این روزا برام خیلی تکراریه: پسرم جیش داری؟ بریم دسشویی؟ تو شلوارت جیش نکنی؟ برا امیر دست بزنید. خلاصه دستشویی رفتن من آداب خاصی داره: اولا یاد گرفتم به جای اینکه بگم جیش دارم میگم جیش داری شاید دلیلش اینه که مامانم این وازه را روزی صدبار تکرار میکنه. دوم اینکه اگه موفق بشم تو دستشویی جیش کنم وقتی که بیرون اومدم همه باید برام دست بزنن تازه خودمم دست میزنم. سوم اینکه خیلی تنبل تشریف ...
نویسنده :
امیرمهدی و مامان
15:20
فشار خون را جدی بگیرید
بابای عزیزم ایشالا که دیگه تو بیمارستان بستری نشی آخه من خیلی حوصله ام سر میره و همش نق میزنم و مامان رو اذیت می کنم. البته دیروز که نگهبان نذاشت بیام پیشت ناراحت شدم اما وقتی که دلیلش رو بهم گفت و اینکه بچه ها خساس هستن و زود مریض میشن حرفشو قبول کردم و بیرون اومدم. دوستای گلم بهتون توصیه می کنم که هعمیشه حرف بزرگترا رو گوش بدین.(آفرین) خوب در عوض منم اومدم روی محوطه بیمارستان و تا می تونستم عکس گرفتم که در پست قبلی چند تایی رو دیدین. ...
نویسنده :
امیرمهدی و مامان
22:32
اللهم اشف مرضانا............آمین
فعلابدون شرح!!!!!!!!!! اما بعدا همه چی رو واستون تعریف میکنم که این عکسارو کجا و به چه دلیل گرفتم. ...
نویسنده :
امیرمهدی و مامان
22:49