امیرمهدیامیرمهدی، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

امیرمهدی کوچولو

خداجونم دوستت دارم😍

شیرین کاری های جدید من

آیا تا حالا از کسی اجازه گرفتین؟ 1- من که خیلی گریه کردم از داداشم اجازه بگیرم او هم بهم می گفت   اجازه دادم اما دروغ می گفت چون هیچی بهم نمیداد و الکی می گفت   اجازه دادم خوب اگه داده بود من می دیدم مگه نه؟   2- از اونجایی که من خیلی بچه ساکت و آرومی هستم تا که کسی   میخوابه داد میزنم هیس ... خوابیده. البته اگه هشدار نمی دادم خیلی   بهتر بود چون اینجوری علاوه بر بیدارکردنش یک شوک هم بهش وارد   میکنم. 3- کامیار بیچاره هم که تو مهدکودک از دستم آسایش نداره به قول   خاله وقتیکه یه گوشه گیرش میندازم و جیغشو هوا م...
7 دی 1392

آرمان جون ارتشی می شود

    به به آقا آرمان از کی تا حالا؟     خبر نداشتم که شما یک ارتشی هستین اونوقت تو مهد کودک نقش     بازی میکنی و ادای نی نی کوچولوهارو در میاری !!!!!!!!!     بد نیست باهات یه عکس یادگاری بگیرم شاید بعدها به دردم بخوره.           میشه کلاهت رو بدی تا باهاش عکس بگیرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟         باشه حالا که نمیدی منم به بابات میگم !!!!!!!! داااااااااایییییییییی ............       ...
3 دی 1392

اربعین حسینی تسلیت باد

صلی الله علیک یا أبا عبدالله ... صلی الله علیک یا أبا عبدالله ... صلی الله علیک یا أبا عبدالله ...        کاروان می آید از شهر دمشق      برسرِ خاکِ شهِ سلطان عشق  کاروان با خود رباب آورده است   بهر اصغر شیر وآب آورده است  کاروان آمد ولی اکبرنداشت    ام لیلا شبه پیغمبر نداشت  کاروان آمد ولی شاهی نبود    بربنی هاشم دگر ماهی نبود ... اربعین حسینی برساحت مقدس آقا اباصالح المهدی (عجل الله تعالی فرجه ) وشیعیانشان ...
1 دی 1392

سوگندخانم تولدت مبارک

سوگندخانم اگه به خاطر شما نبود مامانم مثل همیشه ترجیح می دا د     تو خونه بمونه و به مهمونی نره تا ایشالا  وقتی که من بزرگتر شدم      اونوقت تلافی کنه البته فکر نکنین من اذیتش میکنم نه اصلا اینطور     نیست!!!!!!!!     حالا من کارهای دیشبم رو می گم اونوقت شما قضاوت کنید که من   .........     اول که به مجلس عقیقه شما تشریف فرما شدم  انگار نه انگار که     مهمونیه و باید پهلوی مامانم بنشینم همچنان راه می رفتم و گاهگاهی     هم بدو بدو می کردم که ناگهان ( چشمتون شب بد نبینه ) ...
23 آذر 1392

دعای ماه صفر

 در  ماه صفر، به دادن صدقه اهتمام بیشتری شود.     - برای ایمنی از بلاها، دعای زیر هر روز ده مرتبه خوانده شود:     یا شَدیدَ الْقُوی‏ وَیا شَدیدَ الْمِحالِ یا عَزیزُ یا عَزیزُ یا عَزیزُ ذَلَّتْ     بِعَظَمَتِکَ جَمیعُ خَلْقِکَ فَاکْفِنی‏ شَرَّ خَلْقِکَ یا مُحْسِنُ یا مُجْمِلُ یا     مُنْعِمُ یا مُفْضِلُ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَکَ اِنّی‏ کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ     فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ وَصَلَّی     اللَّهُ عَلی&rlm...
21 آذر 1392

اگه چشم نخورم پسر خوبی شدم

خوب اول باید از خاله های عزیزم و بابا و مامانم معذرت خواهی کنم چون هفته پیش خیلی اذیتشون کردم صبحها که از خواب بیدارار می شدم بهانه گیریهام شروع میشد که ( من مهدکودک نمیرم و نی نی ها نه و لالا دارم و اینو میخوام و اونو نمیخوام و وووو ) خلاصه داخل مهد هم نوبت خاله ها می شد و من لب به غذا نمی زدم و نق می زدم و .... حالا اگه گفتین چرا من بچه بدی شده بودم؟ آخه تقصیر خودم نبود تقصیر این ویروس مزخرف بود که بی اجازه وارد بدنم شده بود و مرا سخت مریض کرده بود و من هم سر بقیه خالی می کردم!!!!!!!! اما خدارو شکر حالا بهتر شدم و دوباره بچه خوبی شدم صبحها بدون نق زدن به مهد میرم و باز...
19 آذر 1392

سرکار گذاشتن فیلمبردار

یکی بود یکی نبود غیراز خدای مهربون هیچکس نبود یه شب تصمیم گرفتم بچه خوبی بشم و تو عالم خودم شیر بخورم و تلویزیون تماشا کنم اما نمیدونم این خبرنگارا از کجا متوجه شدن و سریع آماده شدن که از این شاهکار من گزارش مصور تهیه کنن !!!!!!!!       اینجا بود که منم جوگیر شدم  و  خیلی سریع شیشه شیر رو کنار گذاشتم تا باهاشون همکاری کنم.       بعد هم جهت غافلگیری پا به فرار گذاشتم و .........       در پایان هم با یک دکی ( خود عزیزی همیشگی ) به این گزارش ناتمام خاتمه دادم.   ...
11 آذر 1392